سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من

دیروز رفتیم خونه مامان بزرگ

دیدم مامان بزرگ نشستنی داره چای میاره

با خودم قرار گذاشته بودم مثل مامانم همه جا نباشم و در مورد همه چی تظر ندم.

زهره کنارم نشسته بود

اون از جاش تکون نمیخورد

این رو به این دلیل میگم که کار اون اشتباه یا درست بود

به خاطر این میگم من سعی میکردم که اون طوری نباشم و حواسم ب رفتار دیگران باشه که چه جوریه

سینی چای برگشت رو مامان بزرگم

زهره گفت من داشتم پا میشدم که چای ریخت

 

به این فکر میکنم شاید چون همیشه مامانم بوده

بعد من بودم به خاطر همین زهره منتظر می مونه

شاید با عقب کشیدن من زهره یکم وارد بشه

 

یه اتفاق های جدیدی داره میکنه در مورد عمویم

اون دیگه داره مهمونی ها میاد

از اتاقش بیرون میاد

بابام میترسه همیشه که ما تو اتاقم باشم

یعنی میشه حتی تو پنجاه سالگی تغییر کرد