سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من

امروز توی پذیرایی دراز کشید بودم و پتو روم بود

مامانم گفت شام بخوریم

منم پا شدم و جمع کردم که ببرم تو اتاق

تا کردم گذاشتم زمین

نمیدونم چی شد رفتم و اومدم

دیدم بابام داره جمع میکنه

ورداشت گذاشت رو مبل که مقبل من جمع نمیکنم و گفت می ذارم زیر سرم

گفتم جمع کردم که ببرم تو اتاقم

و شوخی شوخی برداشتم و بردم تو اتاقم

 

موقع شام دو سه دونه برنج افتاد رو سفره، سریع بابام مثل عادت همیشگیش، مثل آدم های حساس،  شروع کرد به جمع کردم

بابام متوجه شد و دستش رو کنار کشید

هممون داریم تغییر میکنیم

فکر کن معلومه خوب باشه

این اخلاق منه که همه چیز رو خوب میبینم

 

نوشتن اینا احمقانه است و باید پاک کنم

نمیدونم چرا پاک نمیکنم

دارم سعی میکنم به خودم کمک کنم

 

امروز موقع برگشتن از دانشگاه

تو ایستگاه مترو نشسته بودم

و الکی داشتم بااشاره بازی میکردم

و تو فکر بودم

دلم نمیخواست کسی بهم کار داشته باشه

خدارو شکر کسی بهم کار نداشت

لبخند رو لبم نبود

به خودم اجازه دادم اونجا دیگه نخندم

خسته ام

 

الان صدای تلویزیون میاد

فیلم مسخره

به این فکر میکنم بابام همیشه ما رو به خاطر دیدن فیلم سرزنش میکرد که عمرتان رو بر باد میده

الان هی میگه بذار باشه. چون می بینه حال هیچ کدوممون خوب نیست