دست نوشته دانشجو

میخوام دیگه هی نگران نباشم

هی دنبال مامانم راه نیفتم و هی بگم چی کار کنم و اون بگه که

ولی همیشه ازم انرژی میگرفت

زهرا همیشه خودشو کنار میکشید

25 سال طول کشید منم خودمو کنار بکشم

الان بابام جای ما رو را میخواد پر کنه

نمیدونم چه قدر طول میکشه بابام کی خودشو کنار میکشه

دارم سعی میکنم یک بار بپرسم چه کار داری و اگر گفت هیچی بدم

کم کم خودش بهم میگه چه کار کنم

بابام از غروب تا حالا تو آشپزخانه پیش مامانمه

عصبی ناراحت کل پیشونیش چروک افتاده

احتمالا از ما عصبی که چرا نیومدیم کمک

ولی بابایی ببخشید دیگه نمیخوام همش نگران باشم باید ما کمک کنیم به مامانم

هیچ وقت نمیذاره هیچ کس کار کنه

مثل یک وسواسی

هی باید دنبالش راه بیفتیم

بهش میگیم نمیتونی این همه کارو کنی

میگه میتونم به هیچ کدومتون احتیاج ندارم

با این همه سال انرژی خرج کردن بدتر شد شرایط

نمیدونم الان با عقب کشیدن من چه اتفاقی میفته