سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی

الان جای من و زهره عوض شده

زهره گریه میکنه و من چشام خشک شده

الان جلو کسی نشستم دارم مینویسم

اگر نه گریه میکردم

وقتی بچه بودم گریه میکردم

میگفت اشک تمساح می ریزی

من دیگه گریه نمیکنم

من اون کارو تکرار نمیکنم

چون خیلی خوبه گریه میکنه و ارو م میشه

وقتی بچه‌ بوده وقتی گریه میکرده

مامانم بهش میگفت اگر میخوای گریه کنی برو تو حموم گریه کن

به خاطر همین وقتی من گریه میکردم به من میگفت اشک تمساح می ریزی

خیلی سخت گذشت از یه ور میدیدم حال مامانم بد میشه و می ترسیدم

پس باید گریه میکردم

بعد از اون ور به خاطر حرف زهره گریه نمی کردم

بعد اگر زهره سرم داد میزد من باید سکوت میکردم چون بابام هی بهم میگفت زهرا هی چی نگو

منم می ترسیدم اگر حرف بزنم حال مامانم بد میشه

این تا الان ادامه پیدا کرده

فقط یه چیز تغییر کرده

من 23 سال سعی کردم با زهره ارتباط برقرار کنم

هرکاری میکردم نمی شد

الانم نشده

فقط اون حس خشم نسبت به من کم شده

دیگه اگر تو ماشین خوابم برد، سرم رو به اون محکمی چرا میکنه اون ور

میدونی چیه هم من هم زهره هردومون احساس تنهایی میکنیم