سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درد

قفسه سینه ام تیر میکشه

انگار یکی چاقو زده تا ته جر داده

نمیدونم الان چی درسته چی غلط

یه چیز بگم

دیگه کمتر نگران مامانم هستم

احساس میکنم یکم ارو م ترم

ولی جای زخمش درد میکنه

 

یه چیز دیگه میخوام بگم

که نوشتنش جرات میخواد

هزار تا قضاوت بعدش هست

که نمیدونم

این کار عاقبت نداره

فرار از مشکله

خدا گفته ....

همه اینارو میدونم

وقتی میدونم تکرارش منو اذیت میکنه

چرا با تکرار حرف کسی رو دلخور میکنید

میخوام بنویسم

از روزایی که وقتی از خیابون رد میشدم میگفتم کاشکی یه ماشین بهم بزنه

از قصد شاید از جایی که ریسکش زیادتر بود رد می شدم

بعضی وقتا از ترس این که کار احمقانه ای نکنم

سعی میکردم از بچشبم به دیوار پیاده رو

این احساسارو زمانیکه راهنمایی بودم هم داشتم

وقتی تو مترو هستم دلم میخواد یکی هولم بده بیفتم کف مترو

میشه قضاوت نکنیم

ممکنه برای هر کس این اتفاقا بیفته

منع نکنیم

خدا شاهد و ناظر هممون هست

نوشتن این متن برام خیلی سخت بود

اگه یکی بخونه چی در موردم فکر میکنه

اگر مامان بابام بخونند چه حسی پیدا میکنند

و....

ولی این اتفاقا افتاده

ممکنه واسه هرکس دیگه ام اتفاق بیفته

امیدوارم خدا کمکش کنه تموم بشه