من
مامانبزرگم بیمارستانه
شب بابام اومده میگه حالشون خوب نیست
بلعش و... به مشکل خورده
به خواهرم و داییم هیچی نگم.
صبح که از خوا بیدار شدم
خونه داشت میچرخید
دوباره سرگیجه گرفتم
به سختی رفتم صبحونه خوردم و بعدش دراز کشیدم
سعی کردم فقط ندوم و از خودم مراقبت کنم
پا شدم کارام رو بکنم
چرا باید بابام به من بگه؟
من به اندازه کافی تحت فشار هستم
داییم مادرش
خواهرم از من بزرگتر
چرا من؟