آذر

به زهره نمیتونم بگم بیایم حرف بزنیم چون دفعه های بعد دبگه نمیآد حرف بزنیم چون فکر میکنه همش شکایت

اگرم ازش تعریف کنم که واقها این چند وقته خیلی خوبه که احساس میکنم یک خواهر دارم.ازش تعریف کنم خودشو کنار میکشه.بدش میاد تعریف کنیم

باید یک روز که دوباره مقایسه کرد،حرف بزنیم. این که حرف بزنه.این که آیا از مقایسه چیزی به دست آورده جز عصبانیت و خشم خودش.جز خستگی برای من و خودش و خانواده.

توی همه زندگی ها همه چی وجود داره.

خدارو شکر آرامش احترام همدلی و خیلی چیزای دیگه تو خانواده ما وجود داره.

فکر کنم شاید من نیاز به هیجان یا تفریح دارم.هیجان اذیتم میکنه‌.

کاشکی یکی میگفت اشکالات چیه درست کنم

اگر زهره بود میگفت بهداشت

حرف نزدن

خودم فهمیدم رفتار منفعلانه دارم

سعی میکنم همه چیزو درست کنم