حرف دل

دوباره یه عالمه نوشتن و پاک شد.

نوشتم از این که به خانواده ام افتخار میکنم ولی فهمیدم به خاطر اینکه 24 ساعت برای تک تک کارام باید پاسخگو باشم انرژی ازم گرفته و میگیره.خستم کرده.

الان مامان من خونه نیست ولی دقیقا از همه چی خبر داره.از این که بابام چه چیزا خریده.ما چه کار کردیم.چی خوردیم کی خوردیم.امروز دقیقا همون موقع که کلاسم تموم شد زنگ زد.

نمبدونم چرا هیچ کس منو درک نمیکنه.کلافم.درسته همه چی خوبه.ولی زیادی خوبه.چرا کسی درکم نمیکنه. درسته تو جامعه ما کم وجود داره. خودم واقعا نمبدونم چی بگم.با هزار مکافات میام دهنمو باز کنم خودم متهم میشم.

بابای من روی حرف زدن حساسه.روی لحم حرف زدن.روی کلماتی که به کار میبریم.میدونم خیلی خوبه.ولی میدونی چه فشاری رو منه

بابام به نظافت زیادی اهمیت میده.میدونی چه قدر اعصاب ادمو داغون مبکنه.تا حالا با این مساله کنار اومده بودم.ولی جدیدا خودمم خسته شدم.روسری هامو همینجوری میذارم رو قفسه.

مامانم‌ رو درس حساسه. برای نگران ما شبا گریه میکرد.براش مهم بود.تو خونه ما کسی اصلا خوراک درس خوند نه.از کتابخونه هم آروم تر.

الانم از نوشتن پشیمونم همیشه بابام میگه نگو.

شاید یه روز همه ی اینارو پاک کنم

دارم سعی میکنم به خودم کمک کنم

از این چاه بیام بیرون

تاحالا که همش هرچی شدم به زور خانواده ام بوده

نمیدونم شاید چیزایی که بهش فکر میکردم بیشتر شعاره یا گنده

این که انسانیت مهمترین چیزه

کل زندگیم سعی کردم درست رفتار کنم و درست کارام رو انجام بدم

دلم میخواست هروقت یک درس رو میخونم واقعا بفهمم

شاید به خاطر همینه همیشه فقط یک درست میخونم میخونن و بقیه می مونه

شاید به خاطر همینه که حاضر بودم ترم 9 برگ دانشگاه ولی خانوادم هرکاری کردند که 8 نرمه تموم کنم

شاید به خاطر همینه کم حرف میزنم و سعی میکنم بیخود حرف نزنم.با این که همیشه سعی کردم خانواده ام رو خوشحال کنم

اینجا میگم فهمیدم همش به فکر این بودم فیلمهایی که دانبود کردم خودشون اومده یا نه.کارایی که میکنم خودشون اومده یا نه

دلم میخواد وقتی مردم این قسمت رو خانواده ام بخونند.به زهره بگید به اندازه تمام دنیا دوسش دارم.داره اشکام میاد.به مامانم بگید تو نفسمی و بابا وجودم.همه ی عمر تک تک لحظات عمرم سعی کردم دختر خوبی براتون باشم.

خدا صدامو می شنوی خستم نفسم بالا نمیاد بهم توان بده سعی کردم کارایی که گفتی انجام بدم ولی دیگه نمیتونم دارم با دست خودم همه ی کارایی که کردم از بین میبرم.دارم به خودم آسیب میزنم‌.

دیگه برام نوشتنم سخته

از قضاوت ادما هم میترسم

نمیدونم بهم چی گذشته فقط کارایی که اشتباه کردم میبینند