دوست
شاید احمقانه باشه ولی مینویسم
قبل از این که شروع کنم به نوشتن میخوام بگم معده ام درد مسکته
دارم سعی میکنم دردامو قائم نکنم و بگم
میخوام بگم که من من دیر با آدما دیر میجشدم.دیر میتونم بهشون تکیه کنم.اگرم بکنم میترسم پشتمو خالی کنند.
من موقعی که دوره راهنمایی ام رو تموم کردم دوست پیدا کردم.
من میخوام دوست دارم دوستی داشته باشم همیشه پشتم باشه چون خودم هستم.دوست ندارم با تموم شدن سال تحصیلی دوستش یادش بره.
من آهنگ گوش نمیدم.ولی از شخصیت بابک جهانبخش خوشم میاد.یادمه تو یکی از مصاحبه هاش گفت اونقدر که برای دوستام مایه میذاشتم اونا بی معرفتی میکردند.دلمو شدید می شکست.شاید این حرف خودم بود که نمی تونستم بگم.
دلم میخواد الان گریه کنم ولی نمیتونم
الان که از کارشناسی ام گذشته یکی از دوستام زنگ نزده احوالم رو بپرسم.تلگرام پیام نداده.
شاید من بلد نیستم با دیگران ارتباط برقرار کنم
من سعیمو کردم.دو سه بار بهشون زنگ زدم ولی وقتی اونا احوالن نمی پرسند چرا خودمو کوچیک کنم و دوباره بهشون زنگ بزنم
میدونی شبیه حسیه که دیگه دوست ندارم برم پیش دکتر اکبری. دوست ندارم سیریش باشم.
یکی از دوستام که از دانشگاه اخراج شده بود هی بهش زنگ میزدم و احوالش رو می پرسیدم.دو سه بار باهاش رفتم بیرون.ولی وقتی خواش دوست نداره.وقتی یک بار اون زنگ نزده چی بگم.خواستم بهش بگم مهم نیست اخراج شدی.احساس تنهایی نکنی. درس همه ی زندگی نیست.
هیچ وقت فکر نمی کردم در مورد اینا بنویسم
دوست ندارم دوست فقط برای درس و مدرسه دانشگاه باشه دلم میخواد همیشه پشتش باشم اونم پشتم باشه