زهره فرشته ی عذاب من

نمیدونم زهره این همه سال چی یادگرفته

به اندازه موهاش غذا خراب کرده و همیشه بابام ازش تعریف کرده

الان کافیه من یک نوع غذا درست کنم شروع میکنه به ایراد گرفتن

همیشه ازش میگذشتم

ولی دیگه بسه

فقط نگرانم این خشما کار دستمون نده

تا حالا من حالا دفاعی بودم و اون هی بهم خنجر می زد.

هی میگفتم اشکال نداره چیزی نیست

دیگه بسه اگر میخواست بفهمه تا حالا می فهمید

نمیدونم چرا گذشته اش رو فراموش مبکنه

نوع واکنش مارو فراموش میکنه.

امشب دیگه سکوت نکردم.بهش گفتم اگر ایراد نگیری چیزی نمیشه

می ترسم مثل بچگیامون بشه

زهره حالمو بد میکنه هر ثانیه هر لحظه

همیشه به این فکر میکردم درکش کنم ولی چه قدر نابود شدن

من مشکلی ندارم تازه از خدامه مثل قبل از همه چی راحت بگذرم کمترم اذیت میشم ولی باید به این نابودی ادامه بدم