من

وقتی اومدم خونه ام

گلدونم رو آوردم کاراش رو بکنم

مامانم گفت از جمعه تا حالا این قدر شده

جواب ندادم

گفت چون جمعه دیدمش

 

مانتوم رو برداشتم که دگمه هاش رو سفت کنم

مامانم هی نگاه میکرد

داشتم با خودم میگفتم که به من یاد دادی، دیگه خودم انجام میدم. ممنون

 

تو ذهنم این بود که به مامانم یه چیز رو بگم

گفتم به خودم اگرم میگی

فقط یه بار بگو

تو نظر میدی

مجبور نیست انجام بده

ولی در مورد الگو لباسم هی تکرار میکنم

ببین مامان میگه نه

ولی اگر من این کارو کنم

صدای مامانم بالاتر میره