سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من

زهرا کوچولو بیا با هم بریم نقاشی کنیم

بهت قول میدم برات بستنی هم بخرم

بستنی چی دوست داری؟

من کیم دوست دارم ولی میدونم زهره من رو مسخره میکنه

مهم نیست. زهرا همه ی آدم ها مثل هم نیستند. ببین محدثه خیلی از احساس ها ی تو رو درک میکنه. مینا هم همینطور. تو احساسی هستی و خب طبیعتا برای اون قابل درک نیست. همینطور که کارای اون برای تو قابل درک نیست، زهرا کارهایی که دوست داری انجام بده. مهم نیست چی میگه. مهم اینه که تو دوست داری

با هم بریم بستنی بخوریم، اونم کیم.

زهرا تو چه بازی دوست داری؟

من، دوست دارم نقاشی بکشم. ولی وقتی من نقاشی میکشم، مامانم حساسیت نشان پیدا. من دوست ندارم بهم توجه کنه. هی گیر پیدا که چی شده؟

خب بگو هیچی. بگو که این کاراش اذیتت میکنه. بگو اگر چیزی شده باشه بهش میگی.

یادته تو یه روزی میخواستی به مامانت بگی من مراقب خودم هستم، ولی این طور نبود و تو شروع کردی به مراقبت از خودت. الان دیگه قرصدات رو میخوری. هر روز صبح دوش میگیری و صبح ها هم مسواک میزنی. تازه یه عالم لوبیا کاشتی و سبز شده و محصول داده. اتاقت رو سبز کردی. کاری که دوست داشتی کردی.

زهرا درست رو سر و سامان بده

بعد برو سراغ نقاشی

زهرا حواست به یه چیزی باشه

اگر حال مامانت بد بشه، زهره و بابات هستند و تو تنها نیستی. این رو هی به خودت بگو. میدونم برات سخته . الان صورتت یرخ، میخوای گریه کنی ولی نمی تونی. زهرا دست به اشکات نزن. بذار بیاند. هیچ کس که نیست. زهرا بیا بقل خودم.