سفارش تبلیغ
صبا ویژن

26 دی

الان اومدم کتابخونه

از بس صبح گریه کردم چشام و سرم درد میکنه

اگر پسر بودم شاید معتاد یا سیگاری با هزار کار دیگه میکردم

هیچ وقت فکر نمی کردم تو عمرم به این نقطه برسم و این همه اشتباه

فهمیدم برای هرکس ممکنه اتفاق بیفته

این همه آدم که دور و برمون هستند و اشتباه کردند، مطمئتا حتی اونا بودیم همون کارو میکردیم

اگر کسی که اشتباه کرد هی بهش نمک و نزنم تو سرش، من که این کارا رو نمی کردم ولی مواظب نگاه کردنا و حالتام باید باشم

 

هنوز آدما خیلی خوبند

شاید زمانه سخت شده

ولی باید یادم باشه من کار درستو باید انجام بدم

 

شدیدا خوابم میاد

چون گریه کردم و سرم درد میکنه باید بخوابم

ولی گفتم اگر بدم خونه حتما یک کلمه هم درس نمیخونم

شاید همینجا چشامو بستم تا سرم آروم بگیره و بعد درس بخونم