سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مامانی

داشتم به این فکر میکردم که ماه رمصوته و باید بیست بنویسیم

به دیشب فکر کردم که زهره وظیفه خودشو انجام نمیده و راحت میره سراغ کاراش

بعد اگر خانواده بهش چیزی بگند سر من خالی میکنه

بعد منم مبترسم

داشتم به این فکر میکردم به مامانم بگم بیاد پیشم بخوابه

براش توضیح بدم که دیشب چرا بهش قاطعانه گفتم که مامانی چیزی نگو‌. این که بهش بگم چه قدر باهات صحبت کردم زهره حساسه

مگه شما و بابا نگران زهره نیستید.شما نمیذاری کار کنیم. میدونم الان میگی خب شما کاز نمی کنید من ترجیح میدم خودم انجام بدم و به شما نکن. من یه چیز بگم‌. اینکه مثلا دیشب با هر روز بعد از وعده غذایی سفره رو که جمعکردید هم شما هم بابا دست به چیزی نزنید‌. برید سراغ کارتون. بعد قاطعانه هم شما هم بابا به زهره بگید پاشه جمع کنه‌. قاطعانه. اگر در مورد من حرف زد ای و بگیرخخودت میدونی و زهرا. مامان باید خیلی تمرین کنی در مورد این که چیزی نمی.

بعد سریع به این فکر کردم که در مورد درسم با مامانم صحبت کنم

دیدم اصلا نمیتونم‌.