من

باورم نمیشه از اولین نوشته ام سه سال می گذره و 2659 تا یادداشت دارم.

از دیدنش تعجب کردم و دیدم که آیا 2659 تا یاذذاشت مال منه؟

هنوزم باورم نمیشه


من

من بیشتر از هر زمانی به کمک دوستام نیاز دارم

روم نمیشه بهشون بگم

حالم کمی خوب نیست

دلم میخواد ادما بغلم کنند، بهم محب کنند

نیاز دارم که استراحت کنم

مراقبت کردن از خودم برام سخته، با اینکه نشون میدم قوی ام

 


من

اضطراب روی درس خوندن تاثیر میذاره

باعث میشه که نتونی تمرکز کنی

وقتی هم نتونی تمرکز کنی، بیشتر مضطرب و کلافه میشی

 


من

فهمیدم درد معنی های مختلف داره

فهمیمدم خوندن در موردش با تجربه کردنش از زمین تا اسمان تفاوت داره

تا حالا شده نفست بالا نیاد، اینم نوع های مختلف داره!

روزهایی بود که میخواستم برم دانشگاه و تو مسیر نفسم بالا نمیومد، پاهام هم یاری نمیکرد، دلم میخواست همونجا وسط راه بشینم.

وقتی مادربزرگم هم فوت کرد، وقتی می رفتم منزلشون، نفسم بالا نمیومد.

تا حالا شوک شدی؟

من شدم.

قبلا برام فقط نوشته بود که خوندم، ولی الان متفاوته. مثل معنی اضطراب

قرار شد پای اجی رو قطع کنند. شب قبلش هی به مامانم روحیه می دادم که اجی توانش زیاده، قوه داره، بچه محله فلانه و..... برام یک اتفاق بود. ولی صبح متفاوت بود

صبح تنها بودم.

پدر و مادرم بیمارستان

بابام زنگ زد و گفت ساعت دوازده قراره اجی رو ببرند اتاق عمل

تلفن که قطع شد، شروع کردم بلند بلند صحبت کردن و گریه کردن

خوندنش ساده است ولی غمش زیاده

سالار قافله پاش رو قطع کنند؟

مادربزرگم تحملش رو نداشت

مادربزرگم سه روز بعد فوت کرد و غمش توی قلب هممون هست

الان غم هم برام معنی متفاوتی داره

انگار همه جا پارچه سیاه زدند

 

 


مادربزرگ من

مامانبزرگم بیمارستانه

بابام گفت برای هرچیزی اماده باشیم

خونه رو جمع کنم

داییم زنگ زده و برادر خانومشو برادر زاده هاش خونه مادربزرگم رو تمیز کنند.

مامانم داره سبزی پاک کی کنه و گریه می کنه

حال هممون خوب نیست

داییم معده و روده هاش به هم ریخته

من همش میخوابم و معده ام درد می کنه.

دایی بزرگم همش راه می ره

صدای خوندن مامانم توی گوشمه