امتحان

زهرا داری به زندگیت گند میزنی

به همش

میفهمی

اون از درس خوندن

اون از

این از گند زدن به خودا

میفهمی فردا امتحان داری

میخوای قرار کنی

انتخاب کن

میخوای درس بخونی

میخوای درس بخونی ولی....

نداریم

حرصتو درمیاره مامانت

بآیات

وقتی وارد می شند میخوای به زندگیت گند بزنی

میخوای هرانفاقی واست بیفته ولی کاری که اونا میخوای بکنی نکنی

مثلا به خودت گند میزنی

همینجور پشت هم قرص میخوری

بدون ترس دیگه همینجوری از ماشینا رد میشی

همون کاری که دوران راهنمایی انجام میذاری

نمی خواستی اونجا باشی

ولی مدرسه خوب بود

مثل الان

دانشگاهی که قبول شدی خوبه

ولی تو نمیخوای حرف مامان بابات رو انجام بدی

چون طور میگند

دنبال راهکاری؟

از این منجلاب چه جور بیای بیرون؟

از صد نفر به زبون های مختلف کمک خواستی

ولی

نشد نتون ستی هرچی

تو الان همون نقطه ای

بلکه بدتر

داری اخراج میشی

دلت میخواد الان بدی زیر ماشین

از اون ور نمیخوای ضعیف باشی

نه گریه میکنی

نه از کسی کمک میخوای

نه با استادان حرف میزنی

دوستات میگند برو حرف بزن

بعد چی میگی

من حقم این بوده

کار درستی نیست برم

انگار باید با چوب بالا سرت وایسم

به خدا اگر حرف گوش ندی

همون حقته بری فردا صبح زیر ماشین

داره اشکا در میاد بجهنم

حالمو به هم میزنی

دختر ضعیف

دختر

میفهمی داری چه کار میکنی

چرا گریه نمیکنی فکر میکنی اگر گریه کنی صعیفی؟

الان ساعت شش هست

میشینم درس میخونی

اگر هیچی هم متونی باید بری سر جلسه امتحان به من ربط نداره